منساعت شلوغی است و وقتی در اتوبوس مینشینم، درد شدیدی در لگنم گرفته است. این همان دردی است که نفسم را بند می آورد، رنگم پریده و می لرزد. این اولین باری نیست که این اتفاق برای من میافتد، بنابراین میدانم چگونه حالت خود را خنثی نگه دارم، اما اگر یکی از هموطنان مراقب بود، ممکن است متوجه شود که دانهای عرق از شقیقهام جاری میشود یا نفسم بیرون میآید. استاکاتو لرزان بازدم می کند. آن روز صبح بیش از حد خوابیده بودم و خطای مرگبار من دویدن برای رسیدن به اتوبوس بود. دوی سرعت 30 ثانیه ای برای شروع درد من برای دو هفته کافی بود.
تا زمانی که درد مزمن را تجربه نکرده باشید، درک اینکه چگونه بر زندگی روزمره سایه افکنده است دشوار است. من از دوران نوجوانی با درد لگن دست به گریبان بودم و تا حدودی یاد گرفتم که در کنار آن زندگی کنم. علت آن در اواسط 20 سالگی من، آندومتریوز بود، و مسیر تندرستی، مسیری متزلزل و طاقت فرسا بوده است.
برای برخی از شرایط درد مزمن، از جمله اندومتریوز، هیچ درمان جادویی وجود ندارد. در مورد من، یک جراحی گسترده در سال 2020 کیفیت زندگی من را تا حد زیادی بهبود بخشید. اما “مزمن” به این معنی است که احتمالاً همیشه با من خواهد بود، به درجات کم یا زیاد، که پذیرش آن به عنوان یک بیمار سخت است. همه چیزهایی که از دوران کودکی در مورد پزشکی می آموزیم این است که درد یا آسیب حاد و موقتی است. چیزی درد می کند و سپس بهبود می یابد و مصرف مسکن بخشی از این فرآیند است. اما اکنون، یک مطالعه جدید نشان داده است که استفاده از داروهایی مانند ایبوپروفن و استروئیدها برای تسکین مشکلات سلامتی کوتاه مدت می تواند شانس ابتلا به درد مزمن را در دراز مدت افزایش دهد.
این تحقیق جدید به مجموعه شواهدی پیوسته است که نشان میدهد مسکنها میتوانند بیش از آنکه مفید باشند، مضر هستند. در سالهای اخیر، تلاشهای فزایندهای در میان جامعه پزشکی برای مدیریت درد به شیوهای متفاوت، با تجویز کمتر و تکیه بر اقدامات جامعتر مانند فیزیوتراپی و تمرکز حواس مشاهده شده است. در سال 2020، موسسه ملی بهداشت و مراقبت عالی (Nice) پیشنهاد کرد که به بیماران مبتلا به درد اولیه مزمن – در جایی که علت درد زمینه ای مشخص نیست – باید “برنامه های ورزشی گروهی تحت نظارت، برخی از انواع درمان روانشناختی یا طب سوزنی” ارائه شود. .
اینگونه بود که در سال 2018 در یک دوره مدیریت درد NHS شرکت کردم. هر دوشنبه به مدت هفت هفته، من در کنار 10 زن دیگر به مدرسه می رفتم تا فکر خود را در مورد شرایطمان اصلاح کنم. ما یک خدمه متشکل از سراسر کشور بودیم: یک پرستار 25 ساله، یک معلم بازنشسته، یک مادر چهل ساله و دو فرزند، همه ما از درد مزمن لگن به روش های مختلف اما به همان اندازه وحشتناک رنج می بردیم. موضوع مشترک بین ما این بود که همه گزینههای دیگر را خسته کرده بودیم و بیشتر ما احساس میکردیم که پزشکان واقعا نمیدانند با ما چه کنند.
ما روی صندلی های پلاستیکی سخت در یک اتاق کلینیک برهنه که با نور نواری روشن شده بود، نشستیم، در حالی که متخصصان مراقبت های بهداشتی جلسات مختلفی را برگزار کردند. یک روانشناس از ما پرسید وقتی درد داریم در بدنمان چه احساسی داریم: آیا در شکم خود احساس اضطراب می کنیم یا در قفسه سینه؟ یک فیزیوتراپیست از ما خواست تا با هولاهوپ و راکت و توپ بازی کنیم تا به ما نشان دهد ورزش می تواند سرگرم کننده باشد! و ما بیش از آنچه فکر می کنیم توانایی داریم! حتی اگر این به معنای اتخاذ یک رویکرد آهسته و پیوسته به فعالیت باشد. یک متخصص بیهوشی توضیح داد که درد مزمن لزوماً نشاندهنده آسیب یا بیماری نیست، بلکه نشاندهنده «اشتعال نادرست» اعصاب است، حتی اگر واقعاً احساس شود.
داروی ما نیز بررسی و تنظیم شد. و در حالی که هیچ فشاری برای توقف مصرف داروهای ضد درد وجود نداشت، بر گسترش دامنه راهبردهای مقابله ای ما تأکید شد. پیشرفت ما با پرسشنامه ها و یک تست ناخوشایند اندازه گیری شد که در آن یک فیزیو تعداد دفعات می تواند در یک دقیقه بایستیم و روی صندلی بنشینیم.
این دوره بسیار معنی دار و از بسیاری جهات رادیکال بود. این نوع مراقبت های مشترک را ارائه می دهد که بسیاری از افراد مبتلا به بیماری های مزمن ناامید هستند، و این اولین باری بود که کسی به این فکر می کرد که چگونه درد من بر سلامت روان من تأثیر می گذارد، که واقعاً هم همین طور بود. من نمیدانم از آن زمان تا کنون وضعیت همسالانم چگونه بوده است، اما حتی با بهترین نیت، پس از پایان آن، من تلاش کردم تا بدون بررسیهای منظم تیمی از متخصصان تشویق کننده، به وضعیت مثبت خود ادامه دهم.
در ابتدا احساس می کردم که با درد خود آتش بس ناآرام بسته ام. از بین نرفته بود، اما ما به یک درک مشترک رسیده بودیم. اما با گذشت زمان دوباره به عادات فکری قدیمی برگشتم و، اگر چیزی بود، احساس کردم که قبلاً در من مبارزه میکردم تا دردم را با جستجوی پاسخ بهبود بخشم، اکنون بیعلاقگی جدیدی نسبت به پیشآگهیام وجود دارد. احمقانه است که تلاشهای هولناکی را که از جانب بیمار انجام میشود تا درد خود را از دید جدیدی ببیند، دست کم بگیریم.
برای من، موفقیت در گرو حمایت منظم جامعه است، چیزی که زمانی ایدهآلانه به نظر میرسد که رفع مشکلات NHS در مراقبتهای ثانویه در انگلستان سالها طول بکشد. همچنین ساده لوحانه شرایط اجتماعی-اقتصادی را که بر توانایی بیمار برای مشارکت در درمان تأثیر می گذارد نادیده می گیرد. شرکت در این دوره برای من غیرممکن بود اگر کارفرمای فهمیده ای نداشتم که به من اجازه دهد با حقوق کامل از مرخصی استعلاجی بگیرم، یا اگر مسئولیت مراقبت در خانه داشتم.
کمتر از 28 میلیون بزرگسال در بریتانیا از درد مزمن رنج می برند، و تأثیر اقتصادی درد به دلیل عواقب گسترده آن، تقریباً از همه بیماری های دیگر بیشتر است. پشت این ارقام زندگی های سخت و پتانسیل هدر رفته وجود دارد. اگر NHS در مورد مقابله با وابستگی فزاینده به مواد افیونی جدی است، ابتدا باید به کمبود بودجه ای که برای تحقیقات درد اختصاص می یابد، بپردازیم.
مطالعات در مورد مسکنهایی مانند این اخیر، آه جمعی را از بیماران مبتلا به درد مزمن برمیانگیزد. مهم است که تأثیر گزینههای مدیریت درد فعلی را ارزیابی کنیم، بهویژه زمانی که خطرات خود را دارند. با این حال، با افزایش سن جمعیت ما نیاز به دانستن اینکه چه کاری انجام می دهد کار حیاتی میشود و با این واقعیت که آنچه برای یک بیمار مؤثر است ممکن است برای دیگران مؤثر نباشد، پیچیدهتر میشود.
درد به اندازه افرادی که زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد پیچیده است. اگر بخواهیم با چالش روبرو شویم، پاسخهای ما نیز باید چندوجهی باشد.