[ad_1]
تیراز این که قلب چه میخواهد و در ازای آن چه میخواهد دریافت کند، موضوع این فیلم انسانی و دلسوزانه از میا هانسن-لوو است. با تمام گرایشی که به سریال های تلویزیونی دارد، شیرینی شاد و غم انگیزی دارد. صحنه، پاریسی است که سریع و شهری عکاسی شده است که هانسن-لوو در فیلم دوم خود، پدر فرزندان من در سال 2009 به ما نشان داد. درست مانند آن فیلم، او مکان های دیدنی گردشگری آشنا را به ما نشان می دهد بدون اینکه کلیشه ای به نظر برسند. و البته، پدران دوباره بسیار بزرگ ظاهر می شوند.
لئا سیدوکس در نقش ساندرا، مادری مجرد، ظاهراً سالها بیوه است، که انگلیسی و آلمانی را روان صحبت میکند و به عنوان مترجم کار میکند. ما او را میبینیم که در یک کنفرانس رسانهای بینالمللی در حال ترجمه زنده هدفون صوتی و همچنین ترجمه سخنرانی قدرتمند یک سرباز کهنهکار ارتش ایالات متحده در یک گردهمایی در ساحل اوماها است. اثر این است که به ما یک حرفه ای باهوش و خودبزرگ نشان می دهد که کمی به حاشیه رانده شده است. او شلوار جین و ژاکت های روزمره می پوشد و مدل موی کوتاهی دارد که به جای شیک یا جذاب، کاری به نظر می رسد.
ساندرا به دلیل از دست دادن و سرسپردگی به پدر سالخوردهاش، استاد سابق فلسفه به نام گئورگ، که به زیبایی توسط پاسکال گرگوری، کهنهکار بازیگر نقشآفرینی بازی میکند، که دارای اختلال عصبی بیرحمانه سندرم بنسون است که باعث از دست دادن بینایی و ذهنی میشود، از نظر عاطفی تعطیل شده است. توانایی هایی که شبیه زوال عقل است. حالا ساندرا و مادرش – یعنی همسر سابق پدرش (نیکول گارسیا) – باید پیرمرد فقیر، دلخراش شیرین و گیج را به خانه نگهداری ببرند.
گشتی در این موسسات آغاز میشود و سیدوکس واکنش کلاسیک و حیرتانگیز از دیدن مکانی مانند این را به ما نشان میدهد. آیا وحشتناک است؟ آیا او باید برای جایی بهتر تلاش کند؟ یا اینکه او به سادگی درک نمی کند که ممکن است هیچ جایی بهتر از این وجود نداشته باشد، هیچ جایی که به زندگی او قبل از نیاز به یک خانه مراقبت نزدیک شود، و این احساساتی که او دارد فقط ناراحتی و اندوه از آنچه در حال رخ دادن است است. به موازات همه اینها، او نوعی معجزه را تجربه می کند، البته از نوع پرتنش و پیچیده. ساندرا با یک دوست قدیمی که با پسر کوچکش در پارک قدم میزند، برخورد میکند. نقش او را ملویل پوپو بازی میکند و جرقهای فوری به گوش میرسد. به زودی آنها با این حس تیره و تار که اشتباه است و نمی تواند دوام بیاورد، رابطه زناکارانه ای جذاب تر می کنند.
بنابراین ساندرا بین دو مرد از نظر عاطفی در دسترس نیست: پدر محبوبش و این دوست پسر پنهانی جدید، که هانسن-لوو شغل نسبتاً خوب تا واقعی جالب کیهان شناسی، مطالعه شهاب سنگ ها و موارد مشابه را به او داده است. پدرش احساسات او را جریحه دار می کند (ناگزیر) به این دلیل که به نظر می رسد وقتی برای دیدن او می آید فراموش می کند که او کیست و کجا هستند، و به نظر می رسد از دیدن شریک زندگی خود – زنی که بعد از مادر ساندرا با او زندگی می کند اما کار زیادی انجام نداده است – خوشحال تر است. برای کمک به این وضعیت فعلی. ساندرا اعتراف می کند که از طریق کتاب های پدرش بیشتر از خود مرد احساس نزدیکی به پدرش می کند. اما همانطور که پدرش دور از دسترس است، معشوق جدیدش هم که هنوز با همسرش، مادر پسرش، ارتباط دارد.
این یک موقعیت فوقالعاده سخت و دردناک است و با وجود همه چیزهایی که سیدوکس شخصیتی خونسرد و خودمختار دارد، شخصیت او اغلب بسیار منفعل است. او به سادگی باید از موقعیت با پدرش بهترین استفاده را بکند و همچنین زمانی که معشوقش نزد همسرش برمیگردد آن را بپذیرد – مثل یک نوجوان منتظر پیامهای آشفتهاش است. شاید هانسن-لوو میتوانست قهرمانی با اختیار بیشتری به ما بدهد، و او برای محافظت از شخصیتش در برابر خرسندی، کمی بیش از حد بر سرسختی طبیعی سیدوکس تکیه میکند. اما چنین شیمی دوست داشتنی بین سیدو و گرگوری وجود دارد، و بین او و پوپو کسالت و عاشقانه واقعی اروتیک وجود دارد.
[ad_2]