اگر تخت را خیس کنم چه؟ در 84 سالگی با ترس هایم کنار می آیم و با پیری رو به رو می شوم


این ستون اول شخص توسط شیلا بیست که در کلگری زندگی می کند نوشته شده است. برای اطلاعات بیشتر در مورد داستان های اول شخص CBC، لطفاً به سؤالات متداول مراجعه کنید.

بهار امسال یک روز صبح از خواب بیدار شدم و نتوانستم از رختخواب بلند شوم. پای چپم که دچار آرتروز شده بود آنقدر دردناک بود که نمی‌توانستم آن را خم کنم.

من 84 ساله هستم و ناگهان ترسیدم. سؤالات «چه می‌شد اگر» سرازیر شدند: اگر دیگر هرگز راه نرفتم چه؟ اگر تخت را خیس کنم چه؟ اگر زمین بخورم و باسنم بشکند چه؟ اگر نتوانم با سگ ها راه بروم چه؟

وحشت، سپس به آرامی، کمی عقل سلیم با چشم انداز به صدا درآمد. من آنجا بودم – قبلاً در ذهنم روی صندلی چرخدار محبوس شده بودم – و به سختی سعی کرده بودم از تخت بلند شوم!

با ناله و ناله، خودم را مجبور کردم فقط آن پا را بلند کنم. سپس زانویم را مالیدم، آن را به جلو و عقب تاب دادم و متوجه شدم: “من می توانم این کار را انجام دهم.”

بعد از سه دقیقه بلند شدم و به آرامی به سمت دستشویی رفتم.

برای خوب شدن سن چه چیزی لازم است؟ برای من، این نبرد بین “من نمی توانم” و “من می توانم” است. آن روز صبح که قهوه ام را خوردم، به این فکر کردم که چگونه علائم پیری در من رخنه کرده است.

دکترم مدام به من هشدار می داد، “تو 84 ساله هستی، نه 54. آهسته تر!”

سعی کردم او را نادیده بگیرم و وانمود کردم که همه چیز خوب است، اما لیست “دیگر نمی توانم” در حال افزایش بود. من نمی توانم شیشه های مربا، ترشی، شراب یا بطری های آب را باز کنم. همچنین نمی توانم دیوارها را رنگ کنم، کاغذ دیواری آویزان کنم یا از نردبان بالا بروم. من دیگر نمی توانم سوار قایق یا حتی برخی ماشین ها شوم، بسته های سنگین حمل کنم، یا بچه ای را در آغوش بگیرم.

من همچنین مشکلاتی مانند آب مروارید، کاهش شنوایی و همچنین چالش هایی با تعادل و حافظه داشته ام. لیست بی پایان به نظر می رسد. من آن را نادیده گرفتم زیرا همیشه مجرد و مستقل بوده ام. آینده وابستگی به دیگران وحشتناک بود.

زنی سگ را برای قدم زدن در برف می برد.
Bissett پس از بازنشستگی یک سرویس حیوانات خانگی را راه اندازی کرد. (ارسال شده توسط شیلا بیست)

اما این زانو مرا از خواب بیدار کرد. فهمیدم که باید با پیری مقابله کنم. من باید با لیست “دیگر نمی توانم” صادق باشم و استقلالی را که برایم باقی مانده بپذیرم.

بنابراین من یک زانوبند سفارشی گرفتم و در ماه اوت، اولین قدم هایم را به سمت یک سبک زندگی جدید برداشتم.

اول اینکه زمان بیشتری برای خودم ایجاد کردم. من متوجه شدم که هرگز نمی دانم کار نکردن چگونه است، زیرا در اینجا من هنوز 10 سال پس از بازنشستگی با یک تجارت حیوانات خانگی کار می کنم.

من از سه مشتری استعفا دادم و دو نفر را نگه داشتم و برای خوشحالی من سه هفته در خانه تنها بودم و هیچ تعهدی نداشتم. سه کتاب خواندم، با دوستان تماس گرفتم و برای قهوه یا قدم زدن در کنار رودخانه ملاقات کردم. هر چیزی را که می‌خواستم از تلویزیون تماشا می‌کردم، در بالکن برنزه می‌شدم، ساعت 7:30 یا 11:30 به رختخواب می‌رفتم و وقتی می‌خواستم بلند می‌شدم. من در اطراف آپارتمانم برای ABBA رقصیدم.

زنی که زانوبند پوشیده است در اتاق غذاخوری می رقصد در حالی که سگ کوچکی نگاه می کند.
بیست در اتاق نشیمن خود با ABBA می رقصد و آزادی ناشی از تعهدات کمتر را جشن می گیرد. (ارسال شده توسط شیلا بیست)

سپس به کاری پرداختم که فکر می کردم هرگز نمی توانم انجام دهم. قفسه های کتابم را از زرد کم رنگ تا سرخابی تیره رنگ کردم. سه روز طول کشید تا کاری را که یک جوانتر در یک روز انجام می دادم انجام دهم.

این موفقیت به قدری بود که زنگ ریل های بالکن خود را نیز سمباده زدم و به آرامی آنها را نیز رنگ کردم.

بهتر از همه، من سوابق مالی خود را دریافت کردم و متوجه شدم که با برخی کاهش ها، مجبور نیستم آنقدر کار کنم. ممکن است مجبور شوم ماشینم را بفروشم اما آرامش یک زندگی کم استرس و افزایش ارتباط با دوستان ارزش بیشتری خواهد داشت.

اکنون باید یاد بگیرم که عادت های قدیمی را کنار بگذارم و به تدریج به این فکر بیفتم که استراحت، نه استرس، زندگی جدید و بهتری برای من خواهد بود.

مجموعه‌ای از قفسه‌ها با مجسمه‌های کوچک و چیزهای دیگر.
شیلا بیست سه روز طول کشید تا این قفسه ها را رنگ کند، اما خودش این کار را انجام داد. (شیلا بیست)

اما من همچنان در شک و تردیدهایم گرفتار می شوم. دو هفته پیش، از یک مشتری سگ نشسته که تولد 44 سالگی خود را در خانه جشن می گرفت، به یک مهمانی با یک غذای 5 وعده ای دعوت کردم.

من فورا پذیرفتم و بعد به فکر دومی افتادم. یک پیرمرد 84 ساله با زانوی پرانتزی با این همه خانم جوان؟ من در کجا قرار می گرفتم؟ چی بپوشم؟ من نمی توانم این کار را انجام دهم!

من تقریباً در آخرین لحظه کنسل کردم. اما به خودم اطمینان دادم که چون بیش از پنج سال همدیگر را می شناسیم، مهماندار باید بداند که چه کار می کند. بنابراین از یکی از دوستانم خواستم تا با من رانندگی کند. برای پوشاندن زانوبند یک دامن بلند پوشیدم و به یکی از خاطره انگیزترین شام های زندگیم رفتم.

ما خندیدیم و گریه کردیم و داستان هایی در مورد سفر، نوجوانان، عروسی اخیر، قرار ملاقات و طلاق به اشتراک گذاشتیم. عصر باور نکردنی بود.

من 84 هستم، نه 54. اما من می توانم این کار را انجام دهم. در آینده به ریسک های بیشتری ادامه خواهم داد.


گفتن داستانت

به عنوان بخشی از مشارکت مداوم ما با کتابخانه عمومی کلگری، CBC Calgary کارگاه‌های نویسندگی حضوری را برای حمایت از اعضای جامعه در گفتن داستان‌های خود راه‌اندازی می‌کند.

این کارگاه به میزبانی مرکز کربی برگزار شد. برای کسب اطلاعات بیشتر، موضوعی را پیشنهاد دهید یا به یک سازمان اجتماعی داوطلب کمک کنید، به الیز استولته تهیه کننده CBC ایمیل بزنید یا به cbc.ca/tellingyourstory مراجعه کنید.